Friday, October 24, 2008

امید نباید از حق بریدن، امید سر راه ایمنی است. اگر در راه نمی روی باری سر راه را نگه دار! مگو که "کژی ها" کردم. تو راستی را پیش گیر، هیچ کژی نماند. راستی همچون عسای موساست، آن کژی ها همچون سحرهاست. چون راستی بیاید همه را بخورد....چون راست شوی، آن همه نماند. امید را- زنهار- مبر. (فیه ما فیه)

عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست
.

Circle of Friendship




کربلا 2


دانشمند

کسانیکه به آدمیان شباهت دارند، او را دانشمند خوانده اند ولی چنین نیست؛ هر بامداد برخواست و به گردآوردن چیزهایی پرداخت که کمتر بودنِ آنها، بهتر از بیشتر بودنشان است؛ تا چنان شد که از آب گندیده سیراب شد و آنچه را که بیهوده جمع کرده بود، گنج پنداشت. (نهج البلاغه، خطبۀ 17

کربلا (داوود غفارزادگان)؛




آدمی...

در آدمی عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صد هزار عالم ملک او شود، که نیاساید و آرام نیابد. این خلق بتفصیل در هر پیشه ای و صنعتی و منصبی می کوشند و تحصیل نجوم و طب و غیرذلک میکنند و هیچ آرام نمی گیرند، زیرا آنچه مقصود است به دست نیامده است
آخر معشوق را " دلارام " می گویند، یعنی که دل به وی آرام گیرد. پس به غیر چون آرام و قرار گیرد؟

این جمله خوشیها و مقصودها چون نردبانی است، و چون پایه های نردبان جای اقامت و باش نیست، از بهر گذشتن است، خنک او را که زودتر بیدار و واقف گردد تا راه دراز برو کوتاه شود و درین پایه های نردبان عمر خود را ضایع نکند
فیه ما فیه

Thursday, September 25, 2008

Lao Tzu



Not exalting the gifted prevents quarreling
Not collecting treasures prevents stealing
Not seeing desirable things prevents confusion of the heart
...


Tao Te Ching, Lao Tzu



Dao



زمانی ، من، چانگ چو، در رؤیا دیدم که شاپرک بودم. با آرامش درون و به آسانی به
پرواز در می آمدم. من یقینأ یک شاپرک بودم. شاد و فرحناک، من از آنکه «چو» باشم آگاهی نداشتم. ناگهان از خواب برخاستم و «چو» بودم

آیا چو در خواب دید که او شاپرک است؟ یا شاپرک در خواب دید که او «چو» است؟

صوفیسم و تاووایسم



Ozr ba Delbar

Rugbi Chapel

نیایشگاه راگبی
اثر ماتیو آرنولد

زندگی انسان ِ فانی بر كره ی خاك چیست؟
بیشتر ِ مردم
چون گرداب
به گرد خود می چرخند


می خورند و می آشامند
و پریشان می گویند
مایه ای به چنگ می آورند
و به راهی هدر می دهند


به اوج می روند
و به خاك می افتند


كورانه می كوشند
و چیزی نمی یابند


و آنگاه می میرند و محو می شوند


و هیچكس نمی پرسد
كه آنان چه شدند و كجا رفتند

چنانكه هیچكس نمی پرسد
هزاران هزار موج كه در پهنه ی اقیانوس ِ روشن از مهتاب
هر دم خیز می گیرند و كف بر لب می آورند
و لحظه ای می پایند و از میان می روند
چه می شوند؟

اما گروه دیگری از ما آدمیان هستند
كه عطشی سوزان و سیری ناپذیر در جانشان بر افروخته
نه عمر با عامیان گذارند
و نه بی هدف به هر سوی بگردند
و نه چون توده ای از غبار
در گردبادی بی مقصود سرگردان باشند



آری، دسته ای از ما آدمیان می كوشیم
تا پیش از مرگ
كاری كنیم و یكسر بی ثمر نرویم


بلكه از این سیل خروشان ِ پر شتاب
كه به مرداب ِ فراموشی می ریزد
چیزی برباییم


نه آنكه تنها
شكم ِ گورهای بلعنده را پر كنیم





ما راه خود را گزیده ایم


و آرمانی روشن پیش ِ چشم داریم


راهی سخت كه از ستیغ ِ كوههای پر برف
و ژرفای دره های پر شیب می گذرد


شاد و پر نشاط
با دوستان و یاران براه می افتیم

در بلندیها
بادهای تندی می وزد

و غرش ِ رعد در صخره ها می پیچد

و نعره ’ آبشار بدان پاسخ می گوید

و برق ِ چشمها
ما را می رباید

و سیلابهای پر شتاب میان ِ ما جدایی می افكند

و بستر ِ رود
آنجا كه از آن بیش
رهروان
گام خویش استوار می كردند
در زیر پای سست می شود

رود می خروشد
و بر مرزهای خود طغیان می كند
و در فراز، جای خالی می كند

و آه
بهمنی سترگ فرو می ریزد
و قافله ی ما را غارت می كند


یاران در كنار ِ ما یك یك فرو می افتند
و در طوفان ِ برف گم می شوند


و ما تنی چند
خسته و فرسوده
همچنان پیگیر پیش می رویم..........